داشت حرف می‌زد. داشت از روزهای سختی که پشت سر گذاشت می‌گفت و به جاده چشم دوخته بود و رانندگی می‌کرد. منم خیره نگاهش می‌کردم و هی تو دلم از خودم می‌پرسیدم: آخه اون آدم چطوری  دلش اومده انقدر اذیتش کنه؟
جواب این سوال رو انگار فقط خودم می‌دونستم:

《من مطمئنم هیچکس توو دنیا به اندازه من دوستت نداره عزیز‌جانم ♡ 》

پ.ن: چهارمین ماهگردمون مبارک


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها