داشت حرف میزد. داشت از روزهای سختی که پشت سر گذاشت میگفت و به جاده چشم دوخته بود و رانندگی میکرد. منم خیره نگاهش میکردم و هی تو دلم از خودم میپرسیدم: آخه اون آدم چطوری دلش اومده انقدر اذیتش کنه؟
جواب این سوال رو انگار فقط خودم میدونستم:
《من مطمئنم هیچکس توو دنیا به اندازه من دوستت نداره عزیزجانم ♡ 》
درباره این سایت